اولین بار که نشستی مامانی...
مامانی سلام.....
دوباره شما خوابیدی و من آمدم... البته نخوابیدی از دیشب هنوز خوابی خپلوی خودم...
دیشب ساعت دو خوابیدی... صبح رفتیم خونه بابایی بزرگه و مادر جون.... خاله مژگان جون داشت از شما عکس میگرفت که یهو یادم اومد ای وااااااااااااای دختر گلم خودش نشسته دارن ازش عکس میگیرن.... اولین نشستنت مبارک گلم... عکساشم برات میزارم.... از دیشب با بابایی جون همش شما رو مینشونیم.... راستی دیروز هشتم مرداد نود و سه بود نفسم...
شبم رفتیم خونه اون مادر جون پدر جون دیگه و همه با هم شما رو بردیم پارک شما هم تو هوای آزاد برای خودت صفا میکردی حسابی... دوست دارم آوینم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی