امروز شش ماه و ده روز از اومدن قشنگت گذشته...
سلام عزیزم اول بوس بوس
ده روز پیش من رفتم سر کار و تو رو برای اولین بار با پرستارت تنها گذاشتم اما تا درو بستم اشکام سرازیر شد و دلم برات تنگ شد... سر کار هم نتونستم تحمل کنم و زودی پاس گرفتم برگشتم پیشت... تو خواب عمیق بودی برا خودت... دوست داشتم محکم محکم بغلت کنم یه ماچ آبدار بکنمت که دلم نیومد بیدارت کنم... صبح ها حسابی دلم برات تنگ میشه... خیلی دوست دارم...
تازگیا که برگشتم یرکار حسابی حسابی سرم شلوغ شده ... کاش فرصت داشتم همیشه کنارت باشم...
الانم که شما باز مامانو تنها گذاشتی و لالا کردی ... الان که خوابی اینقد دلم میخواد محکم بغلت کنم که نمیدونی... بابا هم که طبق معمول تنهامون گذاشته رفته خونه مادر جون پدر جون...
دوست دارم فراوووووون
راستی الان دیگه شما خیلی پیشرفت کردی خودت میتونی وسایلو برداری و بگیری تازه رو چهار دست و پاتم وایمیستی دو دقیقه بعد تلپ می افتی... فدامدای شما بشم....
اینم عکسای دیروزت خونه مادر جون و بابایی بزرگه با النا جون...
انگار پات خیلی خوشمزست که همیشه دوست داری بخوریش مامانی....
اینجا هم که انگار با النا جون زدین به تیپ و تاپ هم...
الهی قربون لبای پر خنده دخترم بشم...