مامانی سلااااااام...
مامانی الان باز خوابیدی منم پریدم اینجا تا برات بتعریفم که چه کارا که نمیکنی.... امروز بابا مرخصی بود سه تایی رفتیم بیرون کارامون و خریدامون رو بکنیم بابا رفت بانک منو تو هم یه عالمه تا بابایی بیاد پیاده روی کردیم.... هوا خیلی گرم بود منم که روزه بودم حسابی دوتایی تشنه شدیم منم به شیشه پر آب بهت دادم تند تند هورت کشیدی خیلی با نمک خوردیش فکر کنم حسابی تو هم تشنه بودی بعدم به سر رفتیم خونه پدر جون و مادر جون .... عمه مریم جونم از خواب بیدار کردی... پدر جونم بیدار کردی... بعد که خیالت که راحت شد همه رو از خواب بیدار کردی برگشتیم خونه... حالا هم که ولو شدی... دلم میخواد محکم ببوسمت حیف که خوابی... دیشب وقتی خواب بودی با بابایی یه ساعت نگات کردیم و قربون صدقه شما رفتیم ... شما هم که غرق خواب بودی نشد محکم ببوسیمت خوشکل خانوم.... دوست دارم...
به به النا جون
به به چه عینک قشنگی داری...
به من میدیش ببینم؟؟؟
یالا بده ببینم عینکتو... میدی یا
من عینک میخوام...
پیروز شدم... جنگ جنگ تا پیروزی النا خانوم...
اینم چند تا عکس از غذا خوردن شما عزیزم...